loading...
1
2 بازدید : 0 چهارشنبه 22 آبان 1392 نظرات (0)

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینیم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

2 بازدید : 1 چهارشنبه 22 آبان 1392 نظرات (0)

اول دفتر به نام ایزد دانا

 اول دفتر به نام ایزد دانا

 

صانع پروردگار حی توانا

 اکبر و اعظم خدای عالم و آدم

 

صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

 از در بخشندگی و بنده نوازی

 

مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

 قسمت خود می‌خورند منعم و درویش

 

روزی خود می‌برند پشه و عنقا

 حاجت موری به علم غیب بداند

 

در بن چاهی به زیر صخره صما

 جانور از نطفه می‌کند شکر از نی

 

برگ‌تر از چوب خشک و چشمه ز خارا

 شربت نوش آفرید از مگس نحل

 

نخل تناور کند ز دانه خرما

 از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق

 

از همه عالم نهان و بر همه پیدا

 پرتو نور سرادقات جلالش

 

از عظمت ماورای فکرت دانا

 خود نه زبان در دهان عارف مدهوش

 

حمد و ثنا می‌کند که موی بر اعضا

 هر که نداند سپاس نعمت امروز

 

حیف خورد بر نصیب رحمت فردا

 بارخدایا مهیمنی و مدبر

 

وز همه عیبی مقدسی و مبرا

 ما نتوانیم حق حمد تو گفتن

 

با همه کروبیان عالم بالا

 سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت

 

ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا

2 بازدید : 0 چهارشنبه 22 آبان 1392 نظرات (0)

سر آغاز

شبی زیت فکرت همی سوختم

چراغ بلاغت می افروختم

پراگنده گویی حدیثم شنید

جز احسنت گفتن طریقی ندید

هم از خبث نوعی در آن درج کرد

که ناچار فریاد خیزد ز درد

که فکرش بلیغ است و رایش بلند

در این شیوه‌ی زهد و طامات و پند

نه در خشت و کوپال و گرز گران

که آن شیوه ختم است بر دیگران

نداند که ما را سر جنگ نیست

وگر نه مجال سخن تنگ نیست

بیا تا در این شیوه چالش کنیم

سر خصم را سنگ، بالش کنیم

💈

سعادت به بخشایش داورست

نه در چنگ و بازوی زور آورست

چو دولت نبخشد سپهر بلند

نیاید به مردانگی در کمند

نه سختی رسید از ضعیفی به مور

نه شیران به سرپنجه خوردند و زور

چو نتوان بر افلاک دست آختن

ضروری است با گردشش ساختن

گرت زندگانی نبشته‌ست دیر

نه مارت گزاید نه شمشیر و شیر

وگر در حیاتت نمانده‌ست بهر

چنانت کشد نوشدارو که زهر

نه رستم چو پایان روزی بخورد

شغاد از نهادش برآورد گرد؟

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 215