رباعیات
جز نقش تو در نظر نیامد ما را | جز کوی تو رهگذر نیامد ما را | |
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت | حقا که به چشم در نیامد ما را |
🎑
بقیه ادامه مطلب
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را | دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا | |
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز | باشد که بازبینیم دیدار آشنا را | |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون | نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا | |
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل | هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا | |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت | روزی تفقدی کن درویش بینوا را | |
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است | با دوستان مروت با دشمنان مدارا | |
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند | گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را | |
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند | اشهی لنا و احلی من قبله العذارا | |
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی | کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را | |
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد | دلبر که در کف او موم است سنگ خارا | |
آیینه سکندر جام می است بنگر | تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا | |
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند | ساقی بده بشارت رندان پارسا را | |
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود | ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را |
اول دفتر به نام ایزد دانا
اول دفتر به نام ایزد دانا |
| صانع پروردگار حی توانا |
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم |
| صورت خوب آفرید و سیرت زیبا |
از در بخشندگی و بنده نوازی |
| مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا |
قسمت خود میخورند منعم و درویش |
| روزی خود میبرند پشه و عنقا |
حاجت موری به علم غیب بداند |
| در بن چاهی به زیر صخره صما |
جانور از نطفه میکند شکر از نی |
| برگتر از چوب خشک و چشمه ز خارا |
شربت نوش آفرید از مگس نحل |
| نخل تناور کند ز دانه خرما |
از همگان بینیاز و بر همه مشفق |
| از همه عالم نهان و بر همه پیدا |
پرتو نور سرادقات جلالش |
| از عظمت ماورای فکرت دانا |
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش |
| حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا |
هر که نداند سپاس نعمت امروز |
| حیف خورد بر نصیب رحمت فردا |
بارخدایا مهیمنی و مدبر |
| وز همه عیبی مقدسی و مبرا |
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن |
| با همه کروبیان عالم بالا |
سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت |
| ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا |
سر آغاز
شبی زیت فکرت همی سوختم | چراغ بلاغت می افروختم | |
پراگنده گویی حدیثم شنید | جز احسنت گفتن طریقی ندید | |
هم از خبث نوعی در آن درج کرد | که ناچار فریاد خیزد ز درد | |
که فکرش بلیغ است و رایش بلند | در این شیوهی زهد و طامات و پند | |
نه در خشت و کوپال و گرز گران | که آن شیوه ختم است بر دیگران | |
نداند که ما را سر جنگ نیست | وگر نه مجال سخن تنگ نیست | |
بیا تا در این شیوه چالش کنیم | سر خصم را سنگ، بالش کنیم |
💈
سعادت به بخشایش داورست | نه در چنگ و بازوی زور آورست | |
چو دولت نبخشد سپهر بلند | نیاید به مردانگی در کمند | |
نه سختی رسید از ضعیفی به مور | نه شیران به سرپنجه خوردند و زور | |
چو نتوان بر افلاک دست آختن | ضروری است با گردشش ساختن | |
گرت زندگانی نبشتهست دیر | نه مارت گزاید نه شمشیر و شیر | |
وگر در حیاتت نماندهست بهر | چنانت کشد نوشدارو که زهر | |
نه رستم چو پایان روزی بخورد | شغاد از نهادش برآورد گرد؟ |
تعداد صفحات : 2